من امروز در وصف چشمان محبوبم غزلی بس شیوا خواهم سرود.

من امروز از گونه های گلگون محبوبم در ترجیع بندی نغز،سخن خواهم گفت.

من امروز،بر سر هر تار موی قیر گونش کلمه یی، و از هر کلمه غزلی، و از هر غزلی

دیوانی می آویزم.

چه قدر دلم می خواست رباعی زیبایی نیز در وصف دل او بگویم.

افسوس که محبوب من دل ندارد!افسوس که چشم ندارد!افسوس که دهان تنگ

ندارد، وافسوس که جان و احساس ندارد.

ولی با این وصف بنفشه های چشمان کوچک او، گل های سرخ گونه های کوچک او،

گیسوان او و سر انجام نیلوفر احساس او همه گل می کنند. ولی صدافسوس!تنها

 قلب کوچک اوست که خشک شده است و نه خزان را می شناسد و نه بهار امید را...